تا آن روزی كه انبار كوچك و جمع و جور ما كفاف چند قلم كالایی را كه تولید كرده بودیم، میداد، انبارداری هم بر عهده خودمان بود؛ امّا وقتی كالاها متنوّع و متكثّر شدند، برای ما هم چارهای جز دست و پا كردن انباری بزرگتر نماند. از آن به بعد موضوع انبارداری هم قوز بالا قوز شد و برای خلاصی از آشفتگیها، ناگزیر به استخدام انباردار شدیم. چند صباحی بر همین منوال گذشت، یك وقت چشم باز كردیم، دیدیم سررشته از دست انباردار خارج شده و خسارت زیادی به بار آمده است. راهی جز به كارگیری روش انبارداری نوین و استخدام انباردار كار بلد و آشنا با سیستمهای ماشینی برایمان نماند. در یكی از روزنامهها آگهی استخدام دادیم. اوّلین روز كه آگهی چاپ شد و در اوّلین ساعتها، جماعت بزرگی از مردان چاق و لاغر آمادگی خودشان را برای تصدّی انبارداری اعلام كردند. آشنایی با سیستمهای مدرن یكی از شرطهای ما بود. همین هم باعث بود تا جمع بزرگی از میان داوطلبان شغل انبارداری خارج شوند.
برخی مراجعهكنندگان هم وقتی با این سؤال مواجه میشدند كه آیا كار با سیستمهای ماشینی و نرمافزارهای انبارداری حرفهای را میدانید، بلافاصله میگفتند: بچّههایم در منزل آشنایی دارند، از آنها یاد میگیریم. چشم به یاری جوانهایشان دوخته بودند و میدانستم برای مرد میانسالی كه مویی سپید كرده، وقتی با بسم الله
كتاب و درس سیستمهای كامپیوتری مدرن را بگویی چقدر راه دارد تا برسد به فصل انبارداری نوین و نرمافزار حرفهایاش.
سیستمهای ماشینی هم كه زبان آدمیزاد نمیفهمند، اگر با زبان خودشان با آنها صحبت نكنید، به شما پاسخی نمیدهند. كار به جایی رسیده كه وقتی خودمان هم در گوشه خلوتی به گپ و گفت و درد دل مینشینیم، ناخودآگاه با زبان ریاضی ماشینهای مدرن و الفاظ و اصطلاحات مخصوص آنها سخن میگوییم. به نظر میرسد كه ما هم شباهت زیادی به ماشینها پیدا كردهایم. به رباتهای بیروح و جان بیشتر شباهت داریم تا آدمیزادِ صاحب دل و مغز و احساس.
چیزی شبیه آدمهای رمان «دنیای قشنگ نو»، اثر آلدوس هایكسلی انگلیسی. انسانهایی كه از طریق خطّ تولید كارخانهها تولید میشوند، ماشینی و تكنیكی زندگی میكنند، چونان یك ماشین از منظر چشم یك ماشین به عالم و آدم مینگرند. با ادبیات ماشینها و الفاظ و اصطلاحات ماشینها با هم گفتوگو میكنند، تمامی عواطف، احساسات، ذوق شاعرانه و تمایلات فطری را از دست داده و تبدیل به رباتهایی سیّار شدهاند.
در شهری كه آلدوس هایكسلی آن را به تصویر كشیده، همه آدمها در پایان عمرشان به كارخانهها سپرده میشوند تا فسفر، كلیسم، سدیم و سایر املاح موجود در بدنشان بازیافت شود و چیزی از آنها دور ریخته نشود.
تا چهل یا پنجاه سال پیش، پذیرش این سخن سخت بود و به افسانه و داستانی تخیّلی بیشتر شبیه بود تا جهان واقعی، امّا امروزه روز، اگر از منظر روستایی سادهدلی نگاه كنی كه برای اوّلین بار پایش به شهر رسیده، میبینی كه چند میلیون ربات، میان ماشینها در رفت و آمدند. همگی در خدمت ماشینها و نه آنكه ماشینها در خدمت آنها باشند. این ماشینها هستند كه تسمه بر گرده انسانها كشیدهاند و آنها را در خدمت خویش آوردهاند.
این ماشینها هستند كه انسانها را وادار ساختهاند دست از زبان و ادبیات خود كشیده و به زبان ماشینها، زبان اعداد و ارقام و زبان صفر و یك سخن بگویند. این زبان، زبان تمامی ابزار، ادوات و وسایلی است كه در ظاهر، آدمی آنها را در خدمت گرفته است.
این ماشینها هستند كه ادب و شیوه زندگی و نحوه گذران روزان و شبان مخصوص خود را بر انسانها تحمیل كردهاند. جابهجایی هر عدد و هر دكمه و اشتباه و خطا در به كار بردن هر وسیله، ماشینها را از كار میاندازد و در واقع آدمها را از كار میاندازد. بودن آدمها در گرو بودن ماشینهاست. ماشینها را حذف كنید، همه چیز حذف میشود. تلویزیون را حذف كنید تا ببینید هیچ كس حرفی برای گفتن ندارد و كامپیوتر را ... .
ماشینها به انسانها آموختهاند كه چگونه به عالم بنگرند. نگاه ابزاری و تكنیكی ویژهای كه به هر موجود و مخلوق، شأن یك شیء، شأن یك ماشین و یك ابزار مصرف شدنی میبخشد و برای مصرف آن تاریخ مصرف تعیین میكند.
سر خطّ قصّه و حكایت انسان عصر مدرن، اینجوری به نظر نمیرسید. همه گمان میبردند ماشینها را در خدمت خواهند گرفت و هویّت و شأن مستقلّ انسانی خود را محفوظ میدارند؛ امّا در چشم بر هم زدنی، ماجرا به گونهای دیگر، چهره خود را نمودار ساخت.
ساكنان شرق، انسانترین انسانها بودند. نمیخواهم اسائه ادب كنم. منظورم این است كه به نحو شگفتی ساكنان شرق به خاستگاه فطری و شأن انسانی و تمایلات آسمانی نزدیك بودند؛ امّا چیزی نگذشت كه سیلاب به شرق هم رسید.
ابتدا و البتّه طیّ فرایندی نسبتاً طولانی، جغرافیای خاكی شرق درنوردیده شدند. ماشینهای نظامیِ استعمارگران جادّهها را هموار ساختند تا مردان شیك و اتو كشیده به عرصه سیاسی نزدیك شده و در سایه تفنگها، نظامهای سیاسی ویژهای را بر مقدورات و مُقدّرات ساكنان شرق حاكم كنند. آنان ادب و ادبیات خود را با زور و تزویر بر مردم مستولی ساختند، وقتی هم به ناگزیر منطقه را ترك میكردند، حاكمان، فرمانداران و سلاطینی را به جای خود نشاندند تا به نیابت از طرف آنان سكّان كشتی اقوام و ملل را به سوی خاستگاه استعمارگران به حركت درآورند.
سپس نوبت به تغییر و تبدیل بافت فرهنگی رسید.
این تغییر و تبدیل در مناسبات فرهنگی ساكنان شرق در وقت حضور مردان نظامی و سیاسی با تحقیر و استهزاء فرهنگی آغاز شده بود؛ امّا به زودی توسعه فعّالیت فرهنگی و افزایش رفت و آمدها، همه مجال را برای باقی ماندن حوزههای فرهنگی غیرغربی از بین برد تا آنجا كه جمله فرهنگها و تمدّنهای منطقهای، ملّی، مذهبی و بومی مستحیل در فرهنگ غربی شدند.
«همسانسازی فرهنگی» صد بار قویتر از ماشین نظامی و فرمانهای مردان سیاسی، جغرافیای فرهنگی اقوام را درنوردید، همه مثل هم شدند. جمله عقربههای ساعت اقوام و ملل به افق غرب تنظیم شد. مرزهای جغرافیایی مستحیل و برچیده شدند و به تبع آن، مرزهای جغرافیای خاكی نیز كم رمق و كم جان؛ به گونهای كه طفلی نوپا را قوّه جابهجایی آن بود، آنان خانه دل و جان مردمان را به تصرّف در آورند.
بیگانگان از جادّه نامرئی فرهنگ بر تخت مملكت جسم و جان مردم تكیه زدند. تسمه بر گردههای آنان كشیدند و جمله اختیارات را از آنان سلب كردند.
تصرّف خانه جان مردم، همه مقاومتها را شكست. دیگر همه مثل هم شده بودند، همه مثل غربیها شده بودند، غربزده شده بودند و غرب همه را در خود مستحیل ساخته بود. دیگر معلوم نبود چه كسی شرقی و چه كسی غربی است. طبع همه عوض شد و خوی همه غربی شد. خاستگاه همه غرب شد و جهان به ناگاه در همه مناسبات فرهنگی و تمدّنی، غربی شد. از اینجا، فرنگرفتهها و فرنگزدهها، عالم و آدم را همانگونه میدیدند و میخواستند كه فرنگی میخواست.
همسانسازی فرهنگی و جهانی كردن فرهنگ بزرگترین واقعهای بود كه از بدو خلقت بشر تا به قرن نوزدهم و بیست میلادی، به رغم تجربه هزاران جنگ و داد و ستد و یورش و كشورگشایی امپراتوران، اتّفاق نیافتاده بود.
هیچ امپراتور و كشورگشایی پس از گشودن دروازههای اقوام و تصرّف زمینها، قادر به انقلاب فرهنگی و همسانسازی عمومی افكار نشده بود.
قرن بیستم میلادی كه به انتها میرسید، همگان در شرق و غرب عالم پذیرفته بودند كه جهان به «دهكدهای» شباهت یافته است كه تمامی ساكنانش مثل هم میخورند، مثل هم زندگی میكنند و مثل هم میمیرند.
لازم نبود فردی یا سازمانی، سازماندهی ویژهای را برای تحقّق این امر، یعنی «همسانسازی فرهنگی و جهانی كردن فرهنگ» در كار وارد كرده باشد، «ذات متجاوز فرهنگ غربی» و «خاستگاه صرفاً نفسانی و دنیوی» آن، در خود و با خود، این استعداد را داشت كه همه مرزها را درنوردیده و خود را غالب نماید. به سان ویروس طاعون بود كه به هر كجا میرسید و بر هر كس میگذشت، از او موجودی بیمار و طاعونزده همچون خود میساخت. به گلولهای از برف میمانست كه از بلندا فرو غلتیده بود. هر چه پیشتر میآمد، بزرگ و بزرگتر میشد. همه را و همه چیز را در هم میپیچید و با خود میبرد.
در واقع، یكی از دلایل غلبه و سلطه غرب و حوزه فرهنگی و تمدّنیاش بر ساحت جسم و جان سایر ملل به «اسب تراوای» موجود در قلعه مملكت وجود انسانها برمیگشت. غرب، نفس مردمان را فرا میخواند و به همراهی دعوت میكرد. همسویی جادویی ویژهای میان غرب در همه ساحتهای فرهنگی و تمدّنیاش و نفس امّاره انسان وجود داشت. این نیروی نفوذی و موجود بود كه درهای قلعهها را بر لشكر جرّار فرنگی میگشود تا هر چه میخواهد، بكند. از غرب اشارتی بود و از انسانها به سر دویدنی شگفت.
هر چه كه نفس آدمی میطلبید، در غرب مییافت و هر چه غرب بدان اشاره میكرد، نفس خام طمع، طالب آن میشد. این دو همدیگر را كامل میكردند تا آنكه، شرق درنوردیده شد، دیوارها فرو ریخت و عریانی، جای پوشیدگی را گرفت. شرقی غربزده شد و غرب مسلّط بر همه ساحتهای حیات فرهنگی و تمدّنی انسان شرقی.
شرق و انسان شرقی به تمامی ولایت غرب را گردن نهاد و در خیل رعایایش درآمد؛ در حالی كه غرب، در هیئت حوزه فرهنگی و تمدّنی و در عموم مناسبات، ولایت خود را گسترده میساخت.
در مقاله دیگری یادآور شدهام كه حكایت غرب و انسان غربی، حكایت «فاوست» است. قهرمان درام معروف گوته آلمانی، همو كه در ازای دریافت قدرت و اسباب لذّت نفسانی، روح خود را به شیطان عرضه داشت و عهد و ولایتش را بر گردن خویش بست.
تبعیّت تمام عیار ساكنان شرق در جمله مناسبات مادّی و فرهنگی، طیّ دویست سال اخیر، به پذیرش ولایت و سرپرستی غرب و وارد آمدن در جمع رعایا و بندگانش منجر شد؛ حتّی اگر در صورت ظاهر به انكارش مشغول آمده باشند. این سخت سخت میآید؛ امّا بشر امروز، ولایت تكنیك و تكنولوژی را گردن نهاده است و آن را مابهازاء ولایت هر ولیّ دیگر فرض كرده است.
آنكه امروز بر جمله مقدورات و مقدّرات جمله انسانها سلطه دارد و سوگیری آنها را در همه مناسبات معلوم ساخته و درباره نحوه بودن و زیستن آنها در گستره زمین حكم میراند. قبل از آنكه خدای آسمانی و رأی انبیای الهی باشد، تكنیك و صاحب تكنولوژی است. این سخن به معنی غلبه ادب و ادبیات غربی بر جمله مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ساكنان شرق بزرگ است و آنكه در عقبنشینی تدریجی، میدان را به غرب، فرهنگ و تمدّن غربی و ادب و ادبیات ویژهاش واگذارده است، حوزه فرهنگی و تمدّنی شرقی است.
به این سبب بود كه عرض كردم «همسانسازی فرهنگی و جهانیسازی فرهنگ» بزرگترین واقعه حادث شدهای است كه تا پیش از قرن 19 و 20 م. در هیچ كجای تاریخ و میان ساكنان كره ارض سابقه نداشته است.
«همسانسازی و جهانیسازی فرهنگی»، با قوّه قهریّه اتّفاق نیافتاده است. ذات نفوذ كننده و مستكبر این حوزه فرهنگی برای غالب آمدن بر نفوس خلایق، نیازمند هیچ قوّه قهریّهای نیست؛ چنانكه جان بیسپر و محافظ آدمی در وقت مواجه شدن با تیرهای پرتابی شیطان، خود سینه سپر میسازد و به استقبالش میرود. این همان «اسب تراوای» مهیّا و مجهّز است كه در غیبت و غفلت محافظان و حارسان، درهای قلعه قلب و جان را بر سربازان دشمن میگشاید.
به جرئت میتوان گفت، عالیترین و كاملترین صورت ولایتورزی عمومی اقوام در طول تاریخ در عصر جدید غربی و به تبع آن در انسان عصر مدرن جلوهگر شده است. تسلیم بیچون و چرا و گفت و شنود در برابر تكنیك و مدرنیزاسیون. این امر، درباره هیچ یك از انبیا و اولیای گذشته اتّفاق نیافتاده است.
گفتوگو از تكنیك و تكنولوژی، بلافاصله ماشین و صنعت را متبادر ذهن میسازد. ماشین و صنعت، بیرونیترین و آشكارترین صورت مدرنیته و مدرنیزاسیون است. همان كه عام و فراگیر شده است. مقدّمه بروز و ظهور تكنولوژی در حوزه صنعت و ماشین، تبدیل شدن انسان به موجودی تكنیكی است.
ابتدا نگاه انسان به عالم تكنیكی شد و بسته جهان مادّی و سپس ماحصل دست او در قالب تكنولوژی و فرآورده صنعتی از آب درآمد.
ابتدا نگاه انسان به عالم و آدمی، كمّی و دید او محصور و منحصر در تجربهگرایی شد، آنگاه انسانها برای تصرّف و تملّك بیحدّ و حصر، پوست تركاندند.
ابتدا انسان در حوزه تفكّر و فرهنگ، پذیرای تكنیك و تفكّر تكنولوژیك شد و آنگاه همه همّت خود را مصروف در خدمت گرفتن تكنیك برای سلطه و برخورداری بیحدّ و حصر از قدرت، ثروت و لذّت ساخت.
اگر از پذیرش «ولایتِ تكنیك» در تاریخ رو به زوال معاصر رفته، یاد كردم، منظورم تذكّر همین نكته بود.
ولایت مداری و ولایتپذیری ابتدا در خانه جان آدمی حادث میشود و پس از آن اعضا و جوارح در كار وارد میشوند و تعهّد و ولایت گردن نهاده شده را به نمایش میگذارند. این واقعه ناخودآگاه حادث میشود؛ یعنی انسانی بیملاحظه و محاسبه، خود را تحت عمل و اختیار آنكه ولایتش را گردن نهاده است، میگذارد. نفاق در اینجا راه ندارد.
جایگاه عهد، قلب آدمی است و پذیرش ولایت، گردن نهادن به عهد صاحب ولایت است در ظاهر و باطن. چه به صورت فردی چه جمعی.
آیا حركت جمعی و عمومی خلایق، با اختیار تمام، با میل و رغبت تام و با تلاش و سبقتگیری به سوی مركزی و قطبی و به گردن گرفتن عهد آن مركز و قطب، چیزی جز ظهور و انعكاس ولایت و تعهّد بر گردن گرفته شده، میتواند باشد؟
اجازه دهید عرض كنم:
جهانی شدن همه معنی این جهانی شدن و ترك عالم معنا را در خود دارد.
«همسانسازی و جهانیسازی فرهنگ» در حقیقت جز خارج كردن عموم خلایق و اقوام از جمله تعّهدها و ولایتهای سابق و وارد ساختن آنها در «ولایتِ جدید» نیست. گویا ساكنان شرق و غرب، جملگی در ولایت غرب، یعنی ولایت تكنیك و تكنولوژی همداستان شدهاند.
در پی گردن نهادن به ولایت تكنیك و مدرنیته و پذیرش شریعت و ادب و سیره و سنّت اعلام شدهاش، جمله ولایتمداری، اخلاق و ادب و شریعت عموم ملل و نحل، ذیل ولایت عصر مدرن تعریف و در سایه آن واقع شده است؛ چنانكه شئون سایر ولایتها، مدخلیّتی اساسی در حیات فردی و جمعی اقوام غربی و شرقی ندارد.
به ادب بودن و زیستن مردم و ادبیات جاری در میان اقوال و افعال آنها بنگرید. كدامین منشأ و مبنا حكم خود را درباره نحوه بودن، مقصد رفتن و طریق گذار صادر كرده و پایبندی بیچون و چرا به قوانینش را خواستار است؟
انسانها خود را با چارچوب و قوانین وضع شده كدامین شریعت تطبیق میدهند و مناسبات خود را با آن تنظیم مینمایند؟
مگر جز این است كه جمله خلایق، سعی خویش را مصروف دانستن زبان تكنیك و تكنولوژی میكنند؟ دانستن زبان و ادبیات ماشین و تكنولوژی، مجال همزبانی با ماشین را فراهم میآورد. اوست كه زبان، ادبیات و ادب خود را بر انسانها تحمیل میكند و نه انسانها.
در روزگاری گمان میرفت، بشر ماشین را در اختیار گرفته و بر آن سوار میشود؛ امّا تا چشم باز كرد، دریافت كه ماشین بر او سوار شده است. این مركب است كه افسار بر انسان زده و او را رام خویش ساخته است. همگان در خدمت تكنیك و ماشینند. این انسان است كه جمله استعدادهای آشكار و نهان خود را مصروف تداوم حیات و سروری ماشین و تكنولوژی میكند. پر واضح است كه تابع چه كسی و متبوع چه كسی است؟
بندگان معبود تكنولوژی، مبتلا به طاعونِ جهانی شدن؛ حتّی جمله مفاهیم دینی و وحیانی را با خرد غربی و ادبیات ماشینی تفسیر میكنند. همه جویای جهانی شدن هستند، طالب و تابع فرهنگ جهانی. مدرسهها نیز جوانان را برای ابتلا به طاعون جهانی شدن تربیت میكنند.
همه سر در پی جهان، سر در پی قدرت دارند.
جهانی شدن اقتصاد، جهانی شدن هنر، موسیقی و ادبیات، یعنی استغراق در فرهنگ جهان غربی و خارج ساختن جامه معنا و معنویّت و دین از جسم و جان.
در عصر جهانی شدن تكنیك و تكنولوژی و مدرنیته، مجالی برای هیچ گونه مهر و ولایت نمیماند.
در عصر جهانی شدن فرهنگ، از همه چیز و همه كس تفسیری مدرن و این جهانی و سكولار ارائه میشود.
در نزد شهروندان این جهان مدرن، تنها سخنی رأیای در معرض قبول و شاد باش قرار میگیرد كه قانون این دیار را پاس داشته و حقوق شهروندانش را مراعات كند. این سخن بدان معنی است كه انسان عصر جدید، در سه ساحت فكری، فرهنگی و تمدّنی مبتلای مدرنیته شده است. همو كه تفسیری مدرن و تكنیكی از عالم ارائه میدهد، بر ویرانههای فرهنگ و تمدّن سنّتی بنای مدرن را برمیكشد و در هوای جهانی شدن تمام قد در خدمت مدرنیته و تكنولوژی درمیآید تا مبادا بر دیوارههای این تاریخ عاری از مهر و وَلایت ترك افتد.
جمله شهروندان این وِلایت، سعی خویش را مصروف پاسداری از برج و باروهای این شهر مدرن میكنند. آن را آذین میبندند و در طریق حراست از حریم صورت و سیرت این شهر از همه داشتههای خویش میگذرند؛ حتّی باقی ماندههای صورت تاریخی عهد ماضی را كه در خود نشانی از ولایت آسمانی داشت.
صورتهای مادّی و تمدّنی هر عصری پرده از حقیقت عهد و عصری كه انسانها آن را پذیرفته و به فرامینش گردن نهادهاند، برمیدارد.
صورتهای بیرونی حیات، چونان میوه درخت، فرزندان «عهد» و پیمان و تعلّق خاطر قلبی انسانها هستند.
اگرچه ملل غیر غربی و حتّی متفكّرانی از غرب، وجوهی از غرب و حوزه فرهنگی و تمدّنیاش را موضوع نقد و پرسش قرار دادهاند و وجوهی از این غول را مورد تعرّض قرار داده و بر برتری عالم معنوی و سرشت قدسی عالم و آدم تأكید كردهاند؛ امّا از ارائه منظومهای كه بتواند ضمن پرسش و نقد برای رخنه و تصرّف ساحات مختلف آن طرحی ارائه كنند، درماندهاند.
افتتاح این بحث و تذكّر درباره غلبه وِلایتِ بیمهر و لطف فرهنگ و تمدّن غربی و افتادگی و ولایتورزی خلق روزگار در برابر مدرنیته، فرصتی را فراهم میآورد تا مسلمانان و شیعیان آل محمّد(ص) متذكّر نسبت میان ولایت و حوزه فرهنگی و تمدّنی خاص شوند، شاید كه از بند التقاط و نفاق برهند و به ضرورت پرسش از ذات فرهنگ و تمدّن مدرن برسند.
سالروز انعقاد عهد امامت امیرمؤمنان، علی(ع) بر شاخسار نبوّت پیامبر آخرالزّمان(ص) بر جمله مؤمنان و شیعیان و مستضعفان مبارك باد. انشاءالله
ماهنامه موعود شماره 141